آن که بی تابانه او را طلب می کند و فاصله تجربه یی بیهوده است…به خانه ای می اندیشیدم که تو کدبانوی آنی – خانه ای که در آن مرا نیز در شمار کودکان می شمرند، اگرچه سی و چند سال از آن گذشته باشد و عشقی که غزلی از سعدی...
مادری پیر و پریشان احوالعمر او بود فزون از پنجاهزن بی شوهر و از حاصل عمریک پسر داشت شرور و خودخواهروز و شب در پی اوباشی خویشبی خبر از شرف و عزت و جاهدیده بود او ببر مادر پیریک گره بسته ی زر، گاه بگاهش غزلی از سعدی...